در بحث قبلی عنوان شد که در جست و جوی یافتن دلایل استقبال خوانندگان مطالبم از برخی عناوین بودم تا شاید به این نکته پی ببرم که تا چه حد در شریک نمودن آن ها با تجربیات شخصی خودم موفق بوده ام . موضوع های انتخاب شده تنوع و گوناگونی بسیاری داشت خیلی از آن ها مواردی بود که خود مرا تحت تاثیر قرار خودشان قرار داده بودند .
یکی از مواردی که اقبال و استقبال عزیزانم را در پی داشت مقایسه رشته تحصیلی من بود با دوره های کار آموزی عملی و نه البته اختیاری من در محل کارم .
نوشته بدم رشته تحصیلی ام مدیریت گردشگری بوده است . تلاش زیادی کردم تا میان حرفه ام با رشته تحصیلی ام ارتباط بر قرار کنم و کاملا موفق بودم . در ابتدا کار دشواری بود چرا که می باید قادر می بودم میان دیدگاه های یک مدیر آژانس مسافرتی و گردشگری با یک " قاقالی لی " فروش ارتباط معقولی بر قرار می کردم . در هر صورت این میان بده بستان های مالی ( بیش از عوامل تاثیر گذار فرهنگی ) نقش اول را دارد و حرف اول را هم می زند .
در جامعه ای هم که پول حرف اول را می زند و نه ارزش های فرا مادی مثل تجربه های فرهنگی میان این دو تا فاصله زیادی هم وجود ندارد . گردشگران می آیند ببینند ، بیاموزند ، مقایسه کنند و تجربه هایشان را یک روز برای خودشان یا دیگران به کار بگیرند اما این جا از این خبرها نیست افسوس زیادی هم نمی باید خورد چرا که لازم نیست گردشگر باشی در جایی که من به کار مشغولم از هفتاد و دو ملت مشتری دارم .همه جور آدمی را از هر رنگی و با هر زبان و مسلکی و یا مرامی می شود پیدا کرد و قضاوت نمود _ تجربه خوبی است مگرنه |؟
با گذشت زمان دریافتم که این تجربه ها را می شود برای انتقال بهتر و بیشتر پیام ها و یافته هایم به دیگران به کار بگیرم . این نکته خیلی به کارم آمد .
با چند تفاوت کوچولو :
تجربه من اولین تجربه در این کار بزرگ بوده و دستاوردهایش را شما شاهد بوده اید هر چند بعضی از اوقات همین تجربه های کوچک و البته بی خطر برای جمع سبب شده تا خیلی ها از دستم دلگیر شوند ، حتی تهدیدم هم بکنند که تو چه حقی داری مشتری های به این نازنینی را قضاوت کنی و یا از خودت برنجانی . بنشین کاسبی ات را بکن ...
همین امر باعث شد که تمام تجربه هایم را نتوانم به خوانندگان محترم نوشته هایم منتقل کنم
تفاوت دیگرش این بود که همه گفتند حرف هایت سوتفاهم ایجاد می کند . یک جوری بنویس که همه یک جور بفهمند قیمت بلیط همه جا یکسان است و تخت جمشید هم مثلا دویست و بیست و دو تا ستون دارد . چرا می نویسی باید به بهانه های مختلف از کیفیت نکاست و نباید بر قیمت افزود و یا چرا پایتخت ایران قدیم بیش از ششصد تا ستون داشته و حالا دویست تایش بر جا مانده ؟ ( گیر و گرفتاری من تعداد ستون ها و یا می باید نظارتی بر فروش داشتن شد و نه اصل مطلب ) ....
درست به همین دلیل هم بود که برخی ها از این مطالب استقبال کردند اما بعد فهمیدم اصل داستان چیز دیگری بوده است . اگر مقصودم را دریافتید جایزه دارید .
نظرات شما عزیزان: